گام اول در طراحی سبک زندگی
دکتر علی انتظاری، مدیر گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی، از اساتید بسیار فعال گروه علوم اجتماعی هستند. حوزههای تخصصی ایشان مسائل اجتماعی، نظریههای جامعهشناسی، اینترنت و فضای مجازی و اندیشهی اجتماعی متفکران مسلمان است.
دغدغهی اصلی این استاد تدریس است، اما اگر مجالی یابد، به تألیف و ترجمهی کتاب هم رو میآورد. از تألیفات وی میتوان کتابهای «تعلیمات اجتماعی» پایهی اول و سوم راهنمایی و «جامعهشناسی علم» و مقالات «تحلیل جامعهشناختی مطبوعات ایران» و «آموزش تولیدمحور» را نام برد. او میگوید علاوه بر ورود فلسفی، باید به موضوع سبک زندگی ورود انضمامی داشت و اساساً امکان سبک زندگی اسلامی و بومی را بررسی کرد. با دکتر انتظاری، در دانشگاه علامه، برای مصاحبه در خصوص رابطهی سبک زندگی و نظریهی اجتماعی قرار گذاشتیم و ایشان با وجود مشغلههای بسیار پذیرفتند.
آیا سبک مفهوم منبعث از نظریهی اجتماعی است یا یک واقعیت بیرونی که نظریه آن را تحلیل میکند؟
بحث «سبک» اساساً یک مفهوم نظری است. در عالم بیرونی که ما سبک نداریم. در واقع آدمها به گونهای زندگی میکنند و ما آن را دستهبندی میکنیم یا قالبهایی به آن میدهیم. مفهومات در واقع ساخته و پرداختهی ذهن ما هستند و ما بر اساس ذهنیت خودمان، به نحو خاصی آنها را طبقهبندی میکنیم. البته این موضوع هم منشأ خارجی دارد، ولی آنچه در بیرون وجود دارد در قالب سبک نیست.
بالاخره آدمها در زندگیهایشان، مشابهاتها و تفاوتهایی با هم دارند و روشهای متفاوتی را برای تأمین نیازهای زندگیشان و حل مسائل روزمرهشان انتخاب میکنند. انواع کارهایی که انسانها به روشهای مختلف انجام میدهند، بر اثر ممارست و همجواری و یادگیریهای اجتماعی، با همدیگر قرابت پیدا میکنند. همچنین ممکن است به دلیل نوآوریها یا یادگیریها و جامعهپذیریهای متفاوت، اجتماعی شدن افراد افتراقی با هم داشته باشد. منتها ما بر اساس ذهنیت خودمان، آرایش متفاوتی ایجاد میکنیم و مثلاً به همانندی و همجواری چند ویژگی، عنوان سبک را اطلاق میکنیم.
آقای دکتر، شرایط اجتماعی در شکلگیری یک مفهوم نظری چه تأثیری دارد؟ آیا اصولاً شرایط این مفهوم را شکل میدهند یا برعکس؟
دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. برای مثال، از نگاه کانت، فرهنگ و زمینههای فرهنگی به ما کمک میکند که ادراکاتی داشته باشیم. از نگاه کانت، واقعیت بیرونی سر جای خودش خواهد بود، چون جوهر یا ذات است؛ ولی ما بر اساس مقتضیات فرهنگی خودمان، یک ادراک و طبقهبندی خاصی از اشیاء داریم، مثل عنوان فقیر، ثروتمند یا طبیعت. اینها طبقهبندیهایی است که بر حسب شرایط و زمینههای فرهنگی شکل میگیرد.
بر اساس سنت آلمانی، فرهنگ بیشتر تأثیرگذار است؛ در حالی که در سنت فرانسوی، عمدتاً بر اساس ساختارها، شرایط و نظامهای اجتماعی، مقولات اجتماعی و ادراکات شکل میگیرند. بنابراین در نگاه کانتی، مفاهیم از مشتقات فرهنگ هستند و در سنت فرانسوی، مثل نگاه دورکیم، از مشتقات ساختارهای اجتماعی محسوب میشوند. به همین دلیل، در سنت آلمانی، از نگاه کانتی به فرهنگ، مطالعات فرهنگی و فرهنگشناسی درمیآید و در سنت فرانسوی، ساختارگرایان ظهور پیدا میکنند.
در این خصوص، نظر شما به عنوان یک جامعهشناس چیست؟
به عنوان یک جامعهشناس، من معتقدم که اینها ابزار هستند و ابزار هم امری بشری است. در واقع مربوط به ذهن ما میشود. ما در واقعیت بیرونی که مفهوم نداریم. برای مثال، ممکن است کسی خانه داشته باشد و دیگری نداشته باشد، ما به یکی میگوییم فقیر و به دیگری عنوان ثروتمند اطلاق میکنیم. اینها مفاهیم هستند.
طبقهی اجتماعی وجود عینی ندارد، اینها ابزار هستند؛ ابزاری که ما آنها را میسازیم تا با کمک آنها واقعیت بیرونی را درک کنیم. البته یک سر این مفاهیم، ریشه در واقعیتهای عینی و بیرونی دارند؛ یعنی ما از آنها انتزاع کردهایم. مفهوم مسکن همین طور است. خانههای مختلفی ممکن است وجود داشته باشند، ولی ما انتزاع میکنیم و لفظ مسکن را برای یک مفهوم به کار میبریم.
در واقعیت امر مفهومسازی از یک طرف در واقعیت عینی ریشه دارد و از سویی دیگر در ساختار اجتماعی و فرهنگ. بنابراین از آنجا که این موضوع در فرهنگ و ساختارها نیز ریشه دارد، ممکن است آدمهایی که شرایط یکسانی دارند، در جوامع مختلف به صورت یکسان طبقهبندی نشوند، چون نوع تجربیات جوامع متفاوت است.
پس این مفهوم در واقعیت ریشه دارد، ولی نمیتوانیم عین این مفهوم و در واقع مابهازای آن را بیابیم. مثالی دیگر، لفظ «انسان» است. افراد مختلفی با نامهای گوناگون وجود دارند، ولی نمیتوانیم مابهازایی برای مفهوم انسان بیابیم و دقیقاً این مفهوم را در عینیت ببینیم. در واقع انسان خالص، مفهومی است که ما ساختهایم. چیزهایی که در بیرون هستند آدمهایی مختلفاند که مشخصاتی دارند.
بنابراین اینها از یک سو در واقعیت عینی و بیرونی ریشه دارند که ما آنها را انتزاع کردهایم. این یک طرف قضیه است. طرف دیگری هم وجود دارد. آن انتزاع ما، هم ناشی از ساختار ذهنی ماست و هم زمینهی فرهنگی در آن مؤثر است. زبان، فرهنگ، شرایط و مقتضیات اجتماعی و... مجموعاً تأثیرگذار هستند. نمیتوان فقط گفت فرهنگ یا ساختار اجتماعی مؤثرند، شاید بهتر است بگوییم ترکیبی از اینها تأثیرگذارند. ساختارهای اجتماعی و زمینههای فرهنگی به عنوان کانتکس، برای این مقولات به عنوان تکس، مؤثر هستند.
بنابراین مفهومسازی از یک طرف در واقعیت عینی ریشه دارد و از سویی دیگر در ساختار اجتماعی و فرهنگ. از آنجا که این موضوع در فرهنگ و ساختارها نیز ریشه دارد، ممکن است آدمهایی که شرایط یکسانی دارند، در جوامع مختلف به صورت یکسان طبقهبندی نشوند، چون نوع تجربیات جوامع متفاوت است.
آیا تدوین نظریهی سبک زندگی اسلامیایرانی با نظریهپردازیهای اجتماعی در ایران ارتباط دارد؟
بله، بالاخره خودش یک مقولهی نظری است. ما اگر در ایران نظریهپردازی اجتماعی داشته باشیم، تبعاً نظریهپردازی در باب سبک زندگی هم خواهیم داشت، چون یک مفهوم اجتماعی است. در واقع ما زمانی میتوانیم در خصوص سبک زندگی نظریهپردازی کنیم که اساساً نظریهپردازی اجتماعی داشته باشیم. اگر نظریهپردازی نداشته باشیم، در باب سبک زندگی یا سایر مقولات اجتماعی نمیتوانیم نظریهپردازی کنیم. تمام این مباحث و واقعیتهای اجتماعی با همدیگر ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارند و جامعهای که مولد نظریهی اجتماعی باشد، در ابواب مختلف این موضوع میتواند نظریهپردازی کند.
اگر قائل باشیم که در ایران نظریهی اجتماعی بومی ساخته نشده است، آیا میتوانیم پیش از طرح این نظریه، از سبک زندگی بومی صحبت کنیم؟
نمیتوانیم بگوییم نظریهی اجتماعی ساخته نشده است. اساساً نظریهی اجتماعی یک امر خلقالساعه نیست، فرآیند دارد. به هر حال، ما هم از گذشته سنتی داریم که از ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، خواجه نصرالدین طوسی و ملاصدرا شروع شده تا به علامه طباطبایی و امثال او رسیده است. این افراد بحثهای اجتماعی کردهاند و نظریهی اجتماعی خلق شده است. البته ممکن است در دورههایی ما سنت گذشتگان را دنبال نکرده باشیم و وقفهای به وجود آمده باشد، ولی به هر حال این فرآیندی است که شروع شده است و قابلیت تداوم هم دارد. منتها این فرآیند به تولید یک نظریهی جامعهشناسی با استانداردهای امروزی منجر نشده است. از این منظر، میتوانیم بگوییم این نظریه تولید نشده، چون مفاهیم موجود پراکنده است. ولی به هر حال، سنت و زمینههای آن وجود دارد.
طرح این مسئله که ما از این به بعد باید علوم اجتماعی بومی تولید کنیم، اساساً غلط است. اگر میگفتیم باید دانش اجتماعی تولید کنیم، درستتر بود. میگفتند باید علت را پیدا کنیم که چرا تا امروز تولید نمیکردهایم و آن موانع را رفع کنیم. بنابراین باید مانع تولید را از سر راه برداریم، نه مانع تولید بومی را.
موانعی برای نظریهپردازی اجتماعی وجود دارند. بنابراین برای نظریهپردازی در باب سبک زندگی هم ما با موانعی مواجه هستیم. این گونه نیست که از امروز تصمیم بگیریم و بتوانیم در این زمینه نظریهپردازی کنیم. اگر بخواهیم عمیق به موضوع نگاه کنیم، باید تمام موانع نظریهپردازی را از سر راه برداریم. تا این کار را انجام ندهیم، نمیتوانیم در باب سبک زندگی یا هر مقولهی دیگری نظریهپردازی کنیم.
بحث تولید علوم اجتماعی بومی هم با همین معضل مواجه است. به گونهای با این موضوع برخورد میکنند که گویی ما تا امروز علوم اجتماعی غربی تولید میکردیم و امروز میخواهیم علوم اجتماعی بومی تولید کنیم، در حالی که تا امروز اصلاً ما علوم اجتماعی تولید نمیکردیم. ما تولیدکنندهی دانش اجتماعی نبودهایم. دیگران تولید میکردند و ما مصرف میکردیم. اگر هم برای ما دانش اجتماعی بومی تولید میکردند، ما دانش اجتماعی بومی مصرف میکردیم. ولی از آنجا که آنها متناسب با جامعهی خودشان دانش تولید کردهاند، در نتیجه ما دانش بومی مصرف نکردهایم.
طرح این مسئله که ما از این به بعد باید علوم اجتماعی بومی تولید کنیم، اساساً غلط است. اگر میگفتند باید دانش اجتماعی تولید کنیم، درستتر بود. میگفتند باید علت را پیدا کنیم که چرا تا امروز تولید نمیکردهایم و آن موانع را رفع کنیم. نیازی نبود که ما سعی کنیم بومی تولید کنیم، چون آدمهای بومی و دینی خودبهخود علوم بومی و دینی تولید میکنند. بنابراین باید مانع تولید را از سر راه برداریم، نه مانع تولید بومی را.
چرا الگوهای نظریهپردازی کلاسیک جامعهشناسی توان تبیین زیستجهان فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایرانی را ندارند؟ چطور میشود از آنها فراتر رفت و به یک الگوی عملی در سبک زندگی رسید؟
اینکه توان تبیین ندارند، سنجیده به نظر نمیرسد. دستگاههای نظری به مثابهی دوربینهایی هستند که به ما وجوهی از واقعیت اجتماعی را نشان میدهند. حال چون این دستگاهها با شرایط آنجا تنظیم شده است، قطعاً شرایط آنها را بهتر میتواند توضیح دهد و تبیین کند؛ اما این بدان معنا نیست که اصلاً نمیتواند شرایط ما را تحلیل و تبیین کند.
ما با همان دستگاهها داریم خیلی از مسائل و مشکلات جامعهمان را میبینیم. همین سبک زندگی را ما با همان دستگاهها میبینیم. دستگاه بومی که تولید نکردهایم. البته ممکن است تا حدودی آن دستگاهها را با شرایط جامعهی خودمان منطبق کرده باشیم، ولی به هر حال با همان دستگاهها میبینیم.
اینکه نمیتوانیم با آن دستگاهها شرایط جامعهی خودمان را ببینیم اساساً حرف خطرناکی است، چون آن موقع باید همینها را هم کنار بگذاریم. الآن مشکل ما همین است که این دستگاهها را کنار میگذاریم و به سراغ کامانسنس میرویم.
با کنار گذاشتن آنها به سراغ علمای ایرانی یا دانش شرقی که نمیرویم، به سراغ کامانسنس میرویم و کامانسنس در واقع به نوعی جهل است، چون صحت آنها بررسی نشده است و فقط مبتنی بر تصورات قدیمی، عادتها و سنتهایمان است که بر اساس آنها عمل میکردیم. حال سؤال اینجاست که اینها به دانش نزدیکترند یا همین دستگاههای نظری که از غرب وام گرفتهایم و تا حدودی آنها را با شرایط جامعهی خودمان منطبق کردهایم؟ قطعاً این دستگاههای نظری بهتر از آن کامانسنس، واقعیت اجتماعی را به ما نشان میدهد.
اینکه بگوییم آنها کارایی ندارند حرف نادرستی است. کارایی دارند، منتها همه چیز را نمیتوان با استفاده از آنها دید. این موضوع فقط مربوط به ما نیست، حتی در خود آن جوامع هم این دستگاههای نظری در مورد همهی امور کارایی ندارند. بالاخره اینها ساختهی دست بشر هستند و نارسایی دارند.
باید نواقص برطرف شود و از دستگاههای مختلف استفاده کرد. ولی اینکه بگوییم این دستگاهها چیزی نشان نمیدهند، حرف اشتباهی است. چه کسی استفاده کرده است که میگوید نشان نمیدهد؟ ما استفاده کردهایم و دیدهایم که نشان میدهد.
برای مثال، مسئلهی ترافیک را با دستگاههای نظری نمیتوانیم ببینیم؟ میتوانیم ببینیم و برای آن راهحل پیدا میکنیم. بنابراین میتوان با این دستگاهها دید و اگر آنها را هم کنار بگذاریم، دیگر چیزی نداریم که از آنها استفاده کنیم. حرف درست این است که بگوییم ما باید دستگاههای خودمان را هم تولید کنیم، چون این دستگاههای موجود قطعاً به خوبی دستگاههای بومی نمیتوانند واقعیت جامعهی ما را به ما نشان دهند. اگر این دستگاهها را هم کنار بگذاریم، دچار جهل مرکب میشویم.
ارتباط سبک زندگی و نظریهی اجتماعی در زیستبوم ایران چه قواعد و لوازمی دارد؟
اگر منظور این است که با نظریهی اجتماعی رایج میتوان سبک زندگی بومی را تحلیل کرد، در پاسخ باید گفت بله، میشود. قاعدتاً میتوان از نظریهی اجتماعی استفاده کرد و سبک زندگی متناسب با زیستبوم ایرانی را با آن تبیین نمود. هرچند نظریهی اجتماعی موجود نارساییهایی دارد، ولیکن این بدان معنا نیست که باید کاملاً آن را کنار بگذاریم.
همان طور که گفتم، ما باید از این ابزارها یا دوربینها برای دیدن واقعیت پیرامونی خودمان استفاده کنیم. قطعاً این ابزارها نارسایی دارند و ما با استفاده از نقد باید آرامآرام به این سمت برویم که دستگاههای خودمان را بسازیم. اتفاقاً ما در فرآیند تبیین و تحلیل سبک زندگی متناسب با زیستبوم ایرانی، میتوانیم کارایی آن نظریهها را بیازماییم، نواقص آنها را شناسایی کنیم و در واقع آنجا نقطهی عزیمتی برای ساختن دستگاههای بومی باشد.
منبع:برهان
و الله انسان را خلق کرد و خوب و